یک حسی هست ، یک احساس نیاز ، یک احساس وظیفه ؛ برای خلق چیزی «زیبا» . کسی که آن کار را می‌کند دنبال خالی کردن خودش نیست ، حوصله اش سر نرفته و پول و منافعی هم نمی‌خواهد . نمی‌توان گفت آن را برای «دیگران» می‌کند ، برای «خود» می‌کند . پس عملی خودخواهانه است و در عین حال هیچ سودی نمی‌برد ؛ شاید حتی بارها حین انجام آن کار اذیت شود ، تشر بخورد ، فحش بشنود ، تحقیر شود ، نقش «ساده‌لوح» را بازی کند . بعد، شب که رسید ، توی خودش جمع شود ، ناراحت شود ، احساس پوچی کند ، گریه کند ، بشکند . صبح فردا با چشم‌های پف کرده بیدار شود ولی دوباره ادامه دهد و تسلیم نشود . حس کردم امشبت از همان هاست . خواستم بگویم : «خیلی‌ها این «احساس نیاز » تو را برای خلق چیزی زیبا نمی‌فهمند . دوست دارم دلم به حالشان بسوزد ولی به جایش حالم از شخصیتشان به هم می‌خورد . درکت می‌کنم ، ولی نباید تسلیم شوی »  ولی نگفتم . به جایش تله‌پاتی‌ام را نادیده گرفتم ، در جواب تعریفت از من ، گفتم «معلم منی»

اگر چند سال پیش از من می‌پرسیدند خواهر داری ؟ در جوابشان می‌گفتم «تابه حال نداشته‌ام.» بعد تعجب می‌کردند از ماضی نقلی من که باید مضارع ساده می‌بود ولی نبود . ارتباط بین آدم‌ها پیچیده‌تر از آن است که بیاییم و همه را در چند دسته جا دهیم که تو «هم‌خون» منی ، و تو «هم‌سر» من ، و تو «دوست» من و شما «آشنا»ی ما ، و او «غریبه» . ما می‌توانیم در دایره‌ی روابطمان ، « هم‌کوک » داشته باشیم که هر وقت در سرداب سکوت گیر افتاده‌ایم یک تار موسیقی برای نجاتمان پایین بفرستد ، «خلبان» داشته باشیم که بودن با او ما را تا ابرهای خیال ببرد ، شانه‌ای که برای گریستن خواستیم برویم سراغ «باران» که اشک‌هایمان را در خودش پنهان کند ، حرفمان که آمد برویم سراغ «دیوار» که فقط گوش دهد و قضاوت نکند . اما هیچ کس فقط یکی از این ها نیست . آدم‌ها در زندگیمان ترکیبی از این‌‌ها و خیلی نقش‌های دیگر هستند و همین است که مسئله را پیچیده می‌کند .

نقش های تیره را ننوشتم . نخواستم پستم را کثیف کنم . 

نقش‌هایی هم هستند که تعریف مشخصی ندارند ؛ هرکسی برای خودش خودآگاه یا ناخودآگاه مفهومی ساخته ، مثل « خواهر » . برای لغت‌نامه‌ی دهخدا دختری است که «از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. » و برای خیلی‌ها چیزی بیشتر و برای خیلی‌ها چیزی دیگر . و من تعریف « خواهر » را نمی‌دانم ، واقعا نمی‌دانم ؛ ولی می‌دانم کنارش بودن چه حسی دارد . 

بالا نوشتم که چه « می‌خواستم بگویم » و چه « گفتم » . ولی «باید می‌گفتم» : « تو خواهر منی .»

من خواهر دارم . به همین سادگی . به همین پیچیدگی .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سلامی از ته دل قرارگاه‌مردمی فرهنگی‌تربیتی وجهادی آتش به اختیار زاوه انواع فایلهی فتوشاپ و پروژه درسی اداری گرافیک ارائه خدمات مهاجرتی راه خدا دور همی هشتم 4 مدرسه لواط کاران شهید بهشتی ابهر کد های تخفیف , کوپن تخفیف , تخفیف دنیای دیجیتال آکادمی تخصصی ناخن آوا 09056629668